زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.
خیلی داستان زیبایی بود ....بازم بسیار ممنون داداش
مرسیییییییییییییییییییی
سلام محمد جان یا همون یانی جان
مرسی که به وب کوچیک و حقیرم سرزدی بازم دعوتت میکنم که بیای
باید بگم وب فوق العاده ای داری در کل از آدمای وطن دوست خیلی خیلی خوشم میاد
بازم وبت میام
بوس بای
Moonlight
سلام شما بزرگ مایی این چه حرفیه
منم به وبت سر میزنم وممنون که به وبم سر زدی
سلام وبلاگ خیلی زیبایی داری حتما روز به روز موفق تر میشی.
مرسی که اودی و نظر دادی.
المیرا
سلام...بسیار ممنون که وب حقیر سر زدی
بسیار زیبا و آموزنده بود. راستی وبلاگ جدید مبارک باشه. امیدوارم موفق باشی
ممنون عزیز....سپاس که سر زدی
درود بر کوروش بزرگ ...عاشقشم
ممنون بابت این پست
خواهش میکنم